روزهای خدایی



✨﷽✨
#تبلیغی
#طلبگی

#بخش_اول:

نخستین بار برای تبلیغ، دهه اول ماه محرم به یکی از شهرستان‌های استان #کرمان رفتم. امام جمعه بسیار بزرگوار و با دیدِ بلند و منطقه‌شناس و واقعا کریمی داشت. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. طلابی که برای تبلیغ رفته بودیم در دفتر امام جمعه حضور داشتیم و کم‌کم تقسیم می‌شدیم و به مناطق تبلیغی می‌رفتیم. منطقه نسبتا محرومی بود. خصوصا پس از زله‌های ویرانگر دهه شصت و خرابی بسیار آن و تک شغلی بودن اغلب مردم آنجا (قالیبافی) و وخامت وضعیت بازار قالیبافی. از لحاظ امنیتی هم منطقه چند سالی از طرف قاچاقچیان مواد مخدر ناامن شده بود. خلاصه! نوبت تقسیم طلاب شد. یکی از رفقا که محل تبلیغیش مشخص شده بود، آماده رفتن شد. بانی آن منطقه با #الاغ به دنبال خود آمده بود!☺️ امام جمعه به بانی گفت: شما بروید ما حاج آقا را با ماشین جهاد می‌فرستیم. منطقه تبلیغی ما مشخص شد. یک منطقه استراتژیک برای قاچاقچیان! که مواد مخدر از آنجا برای کل منطقه تقسیم میشد. با امام جمعه بیست دقیقه‌ای جلسه توجیهی دو نفره داشتم و وضعیت منطقه را برایم تشریح کرد، یک تشریح جامع و معرکه که حکایت از #اشراف_مویرگی امام‌جمعه بر شهرها و روستاهای تابعه شهرستان داشت. منطقه‌ای دارای #سه‌دستگی! (به قول یکی از دوستان: به برکت جمهوری اسلامی، امروزه در اغلب روستاها چند دستگی به وجود آمده است. قبل از انقلاب، کسی جرأت نداشت روی حرف خوانین معلوم‌الحال حرف بزنه؛ خصوصا که خوانین این منطقه از #شیخی‌ها*** بودند) با یک میانسال که سالها از یکی از شهرها بدون اطلاع و هماهنگی با امام جمعه، از سوی یکی از اطراف سه‌دستگی آورده می‌شد و حواشی ناگواری هم درست شده بود. القصه! با ماشین جهاد به همراه سه مبلغ دیگر به سوی روستاهای محل تبلیغ رفتیم. طلبه اول در روستای تبلیغی خود پیاده شد. نوبت روستای ما رسید و ما درب خانه بانی رفتیم. بانی کلیه‌اش را عمل کرده بود و حال مساعد و شرایط میزبانی را نداشت. ناامید به سوی روستای بعدی رفتیم که از قضا آنجا هم بانی نبود. بنا شد به دفتر امام جمعه برگردیم تا تعیین تکلیف شویم. در راه بازگشت، نزدیک غروب، از روستای محل تبلیغ، که رد می‌شدیم به یکی از اهالی شاخص آنجا برخوردیم و توقف کردیم. ماجرا را راننده اهل آن منطقه برای او شرح داد. اون فرد با خوشحالی زاید الوصفی با آغوش باز از ما استقبال کرد و من در این روستا پیاده شدم و به دنبال سرنوشت تبلیغی خود رفتیم. همه اهالی خونه از کوچک و بزرگ به استقبالمان آمدند و با سلام و صلوات ما را به خانه‌شان بردند. منزلی با #دامداری در گوشه‌ای از آن با تبعاتش!، دستشویی، گلاب به رویتان، چسبیده به طویله حیوانات بود. دستگاه کوچکی شبیه #ماشین_لباس‌شویی در گوشه دیگر برای #مسکه‌گیری و به اصطلاح دوغ‌زنی (مشک مدرن)، و داربستی که برزنتی بر روی آن انداخته شده بود و #حمام اهل خانه بود! یک اتاق خیلی تر و تمیز هم در گوشه‌ای از حیاط وسیع آن بود که اتاق حاج آقای تازه‌وارد بود. در اتاق عکس بزرگی بر دیوار از جوان تازه درگذشته این خانواده با یک داستان تلخ، نصب شده بود. جوانی که جان خود را برای وساطت بین دو طرف دعوا با ضربه چاقویی در قلبش، از دست داده بود اولین توصیه صاحب‌خانه این بود که حاج آقا! شب‌ها درب اتاقتان را قفل کنید و حتی‌الامکان تا صبح از اتاق خارج نشوید و کفش‌هایتان را هم بیرون اتاق نگذارید که شبها #شغال آن‌ها را می‌بره چون خیلی #چرم دوست داره!

ادامه مطلب


✨﷽✨

سلام علیکم. طاعات و عبادات شما در این ماه میهمانی خدا قبول باشه. ماه مبارک رمضان یکی از مصادیق #روزهای_خدایی و به تعبیر روایات #شهر_الله_الاکبر ماه بزرگ خداست که ثواب روزه آن را فقط خود خدا می‌داند و بس! 
این روزها همگان با فضای خاص حاکم بر کشور و قرنطینۀ خانگی دست و پنجه نرم می‌کنیم. البته ما طلبه‌ها در این روزها، قرنطینۀ اضافه بر سازمانی هم داریم: #قرنطینۀ_تبلیغی. #تبلیغ_مجازی هم در خوشبینانه‌ترین حالت، یه چیزی توی مایه‌های #شیر_خشک دادن به بچه‌ای است که از شیر مادر محروم شده است!!!
یکی از برکات #قرنطینه عمومی برایم این بود که عکسهای آلبوم‌هایم را که تقریبا به دست فراموشی سپرده شده بودند و در گوشه کشوهای کمد، خاک غربت می‌خوردند را دوباره بعد از سالها بیرون آوردم و غبار زمانه را از روی آنها گرفتم و باهاشون خاطره‌بازی کردم. برخی خاطراتم مرور شد و گاهی شاد و گاهی ناراحت و حتی گریان شدم. به شما هم توصیه اکید می‌کنم این #بازی را ترجیحا خانوادگی انجام دهید. خیلی در روحیۀ خودتان و اطرافیان شما تأثیر مثبت دارد. 
از جمله خاطرات، که مناسب این ایام هم هست، خاطرات اولین سفر تبلیغی اینجانب است. یکی از #روزهای_خدایی که تصمیم دارم در چند پست در موردش قلم بزنم. تا خدا چه خواهد. همراهم باشید. التماس دعا در اوقات افطار و سحر. ❤️


✨﷽✨

#و_أما_بنعمة_ربک_فحدث (از نعمت پروردگارت سخن بگو!)

سلام علیکم.طاعات و عبادات شما در ماه مبارک رمضان قبول درگاه الهی باشد.  
مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی در خطبه‌های #نماز_جمعه_تاریخ_ساز تهران در تاریخ 18 بهمن 98  آیه شریفه پنجم سوره مبارک ابراهیم با این فراز وَذَکِّرْهُمْ بـ #ِأَیَّامِ_اللَّهِ» (ای ابراهیم! روزهای خدا را به مردم #یادآوری کن)  را تلاوت فرمودند و محور فرمایشات خود قرار دادند به ذهنم آمد که جدای از ایام الله امت‌ها که به نوبه خودش تاریخ‌ساز و عبرت‌آموز است ولی برای هر کدام از انسان‌ها هم ایام الله‌ فراوانی در زندگی‌ شخصی روزمره‌شان وجود دارد که اگر در آنها درنگی شود و همیشه جلوی چشمان باشد یادآوری آنها خیلی می‌تواند آثار و برکات به همراه داشته باشد، البته به شرط #صَبّار و #شَکور بودن، صبری زیاد بسان صبر حضرت ایوب‌ و شُکری فراوان بسان شکر حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیهما السلام) ‌. روزهایی که #سهم_خدا در آنها خیلی پُر رنگ بوده و قضیه‌ای خدایی اتفاق افتاده است. حداقل فایده این کار این است که اگر روزی در زندگی انرژی‌مان افتاد! و دچار بی‌انگیزگی و روزمرگی شدیم با مرور و یادآوری این روزها خودمان را پیدا می‌کنیم و انرژی می‌گیریم. 
قصد دارم به توفیق و مدد الهی برخی از رویدادهای خاص و ویژه که در زندگی #شهروندی، #طلبگی، #تبلیغی‌، #معلمی و #مترجمی برایم رخ داده و خاطره‌ای ماندگار شده است را از سال‌های دور و نزدیک، برای خودم جمع‌آوری کنم، و از دریچه #یوم_الله به آنها نگاه کنم و آنها را با شما سروران گرامی و گرانقدر به اشتراک بگذارم. شاید نقل اینها برای برخی جالب و جذاب و مفید و راهگشا باشد . تا خدای حاکم بر قلبها چه تقدیر فرماید. ممنون همراهی و صبوری‌تان هستم.

میرزا میثم

سیزدهم رمضان المبارک 1441

پنجشنبه 18 اردیبهشت 99


اللهم غیر سوء حالنا بحُسن حالک»

سلام علیکم. نیمه ماه رمضان و ولادت با سعادت کریم اهل‌بیت امام حسن مجتبی علیه السلام را خدمت روزه‌داران عزیز و عاشقان خاندان عصمت و طهارت تبریک عرض می‌کنم. مناسب دیدم که خاطره‌ای تبلیغی که در ایام ولادت حضرت در یکی از سالها داشتم را خدمت سروران عزیز نقل کنم. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید و حسّ خود را در قسمت نظرات بنویسید. heart

در ماه مبارک رمضان یکی از سالها میهمان مردم شهرمان در یکی از مساجد پر جمعیت و منظم بودم. #مسجد_قُبا. رویه‌ام در ماه مبارک رمضان‌ها برگزاری منظم و هر روزه جلسه جزء‌خوانی قرآن به صورت دسته‌جمعی و حلقه‌ای است. جلسه مردانه و شامل کودکان، جوانان، بزرگان و حتی جوانان خیلی قدیم! است. همه هم قرآن می‌خوانند به اندازه توان و سرعت و . آن هم پشت میکروفن. حتی بچه‌هایی که قرآن خوان نیستند هم سوره‌های کوچک می‌خوانند و از جوانان خیلی قدیمی که قرآن بلد نیستند هم حمد و سوره و تسبیحات اربعه و . می‌پرسم. بازار جایزه دادن (از جیب خودم البته) هم پر رونق است. خلاصه جلسه متنوعی است. راستی نکات تفسیری خیلی کوتاه و متناسب برخی آیات را هم در طول جلسه میگم. یک ساعت و نیم قبل از اذان مغرب. عنایت دارم که حتما رحل و قرآن مرتب در جلسه باشد و اگر مسجدی نداشته باشد برای تهیه‌اش بانی پیدا می‌کنیم و از این قضیه کوتاه نمی‌آییم. افراد که وارد مسجد می‌شوند بسته به میلشان در جلسه حضور می‌یابند. 
ایام نیمه ماه بود و شب قبلش جشنی به مناسبت میلاد امام حسن علیه السلام برگزار کرده بودیم. روز پانزدهم جلسه قرآن تشکیل شد. در اثنای جلسه دیدم جوانی وارد مسجد شد و قرآن برداشت و در گوشه‌ای نشست. او را که تیپ نسبتا معمولی داشت تعارف کردم که به جلسه‌مان بیاید. کمی خجالتی بود ولی بالاخره آمد ولی اون جلسه قرآن نخواند. جلسه بعد نوبتش که رسید یک صفحه قرآن بی‌غلط و زیبا خواند که خیلی لذت بردم و تشویقش کردم. او گفت: خُب به من جایزه بدهید! از همون جایزه‌هایی که شب نیمه ماه دادید (سکه‌های گرمی پارسیان!). گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: آرش. گفتم اون جایزه‌ها را به افرادی دادم که نامشان حسن یا مجتبی بود. گفت: خُب اشکالی نداره من اسمم را عوض می‌کنم و می‌گذارم #محمد_حسن. جلسه جوّ عجیبی پیدا کرد. خلاصه جایزه‌ای به ایشون دادم و گفت میرم ثبت احوال و اسمم را عوض می‌کنم. دانشجوی موفقی هم بود. او مرتب تا آخر ماه جلسه قرآن می‌آمد و همیشه نفر آخر می‌نشست و به شوخی به او می‌گفتیم حَسَنِ خَتّام (بجای حُسن ختام). یعنی حَسَنی که جزء قرآن آن روز را او ختم می‌کند. جالب بود که سوره قل هو الله هم به ایشون افتاد و طبق سنتی نانوشته میان مردم اگر سوره قل هو الله به کسی افتاد باید شیرینی یا آش بدهد. ایشون با چنان شوق و ذوقی رفت و شیرینی خامه‌ای فراوان گرفت و همه را میهمان کرد. 

بعدها که از احوالاتش جویا شدم گفتند از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و تشکیل خانواده هم داده است.

نکته جالب‌تر ماجرا این بود که نام خانوادگی محمد حسن داستان ما مُحَوَّلی بود و او حالا اسمش متحول شده بود.

#یا_محول_الحول_و_الأحوال


❤️❤️❤️

https://eitaa.com/ayyamollah/5


المداح و ما ادراک ما المداح

میان #ماه‌من تا #ماه‌گردون تفاوت از زمین تا آسمان است!

المداح و ما أدراک ما المداح؟! 

ما طلبه‌ها وقتی به محل تبلیغی خود می‌رویم نخستین کاری که انجام می‌دهیم شناسایی #ظرفیت‌های_فرهنگی موجود و بالفعل آنجاست. تعداد طلبه‌ها، مکبّرها، موذّن‌ها، دعاخوان‌ها، نوحه‌خوان‌ها، تعداد جلسات فعال در آنجا، شخصیت‌های تاثیرگذار،  و . . هر چند الحمد لله صدایم نسبتا خوب است و بی‌بهره از صوت نیستم نه البته در حد #صوت_داوودی! ولی رویه‌ام به مشارکت گرفتن همه ظرفیت‌هاست که اثر تربیتی ماندگاری دارد. اهالی مسجد می‌گفتند حاج آقا! مداح اصلی ما معرکه و اصلا یه چیز دیگری است و چند روز دیگه میاد. گفتم: کجا هستند؟ گفتند: خانم ایشان چند روز پیش فوت کردند و رفتند کرمان برای مراسم و . . گفتم: روحشان شاد! چی شد خانمشون فوت کردند؟ {میگن انسان فطرتا حقیقت‌جو است} گفتند: حاج آقا! خانمش خیلی خانم خوب و متدینی بود و #پای‌ پشت سر هیئت راه می‌رفت و . . گفتم: خب چی شد فوت کردند؟ گفتند: روی #موتور پشت سر #دامادشون سوار بوده و میرفتن کرمان که شب به یک #کوت_شن (تپه شن در گویش کرمانی) برخوردند و مردند. گفتم: داماد، یعنی شوهر دخترش؟ گفتند: نه حاج آقا! شوهر خواهرش گفتم: مگه #شوهر_خواهر محرمه که ایشون دو نفری با هم سوار بر موتور میرفتن کرمان. گفتند: حاااااججججججج آآآآآآآقققققا!!! بگذریم. گفتند: حاج آقا اینقده مداحمون عالی و معرکه است! در #ذهن_طلبگی خودم یک مداح عالی و معرکه از هر جهت را تصور می‌کردم. بالاخره روز موعود فرا رسید و روز عاشورا مداحمون آمدند، ولی توفیق دیدار دو نفری حاصل نشد تا اینکه ایشان را بر روی ماشین هیئت و در حالا خواندن و رفتن به روستای کناری دیدم. شال سبز بلند و ریش و سبیل رها شده! . . وسط راه به یه نفر گفتم به ایشان بگویید که قبل از اذان ظهر عاشورا مداحی را تمام کنند و می‌خواهیم نماز ظهر عاشورا را با اقتدای به شهدای کربلا و سرور شهیدان کربلا اول وقت بخوانیم. ولی متوجه شدیم یه گوش ایشان در بود و گوش دیگه دروازه. وقت #اذان شد و ایشان که نفسش چاق شده بود و هر لحظه بهتر می‌شد! ول کن مداحی نبود. با عده‌ای به حالت اعتراض از هیئت جدا شدیم و وارد مسجد شدیم و مهیای نماز جماعت ظهر عاشورا. در بین نماز ایشان هم ملحق شده بودند. وسط دو نماز چند دقیقه‌ای صحبت کردم و تعریضی هم زدم. بعد از نماز خدمت ایشان رفتم و روبوسی کردم و مصیبت وارده را تسلیت گفتم ولی خدا این تجربه را برای شما نیاورد که یک نسیم آکنده از بوی نامطبوع #تریاک به مشامم خورد و دگرگون شدم. (اهل‌منقل میگن تریاک و زهرماری! برای صدا خیلی خوبه، ما که فقط دیدیم دست بعضی مردم!) خلاصه مداح برای سفره ظهر عاشورا نماند و با حالت قهرگونه مسجد را به #مقصد_نسبتا_معلومی ترک کرد. 

#پی‌نوشت: با اینکه عکس شفافی از مداح داشتم ولی رعایت اخلاق کردم و این عکس را انتخاب کردم. (اینقده خوب و اخلاق‌مدار هستم!☺️)

 


روز عاشورا

✨﷽✨ 

روز #عاشورای_حسینی بود. رسم دیرینه روستا در این روز، رفتن هیئت و اهالی این روستا به روستای مجاور در چند کیلومتری آن بود. در مسیر هم گاو و گوسفند جلوی هیئت می‌کشتند و روز بعد خرجی می‌دادند. راه افتادیم. چون امنیت آنجا کمی نامناسب بود، چند نفری با اسلحه! اطراف جمعیت در رفت و آمد بودند. قبل از اینکه جمعیت حرکت کند، به یکی از جوانانی که باهاش رفیق شده بودم، دوربینم را که فیلمش حدود 25 عکس هنوز داشت، به او دادم و گفتم چند عکس از این تجمع برایم بگیر که یادگاری باشه و عکسها هم جوری باشه که این جمعیت زیبا و باشکوه را به خوبی پوشش بدهد. بعد از نیم ساعتی آمد و گفت: حاج آقا! فقط یک عکس مانده چکار کنم؟گفتم: از کوه بگیر دیگه ولی امروز آن جوان را دعا می‌کنم و عکسش را هم می‌گذارم. بگذریم! کتابی که در دستم است کتاب سخنان حسین بن علی  (علیهما السلام) از مدینه تا کربلا» نوشته آقای محمد صادق نجمی است. کتابی الحق و الانصاف زیبا و مغتنم و جذاب برای مخاطب که محور سخنرانی من در آن ایام تبلیغ بود. 
یک خاطره نسبتا تلخ و بوداری! از #مداح و از مداحی او در روز عاشورا دارم که ان شاء الله در پستی دیگر به آن خواهم پرداخت. تصویر عکاس در ادامه مطلب.

ادامه مطلب


✨﷽✨

نخستین بار برای تبلیغ، دهه اول ماه محرم به یکی از شهرستان‌های استان کرمان رفتم. امام جمعه بسیار بزرگوار و با دیدِ بلند و منطقه‌شناس و واقعا کریمی داشت. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. طلابی که برای تبلیغ رفته بودیم در دفتر امام جمعه حضور داشتیم و کم‌کم تقسیم می‌شدیم و به مناطق تبلیغی می‌رفتیم. منطقه نسبتا محرومی بود. خصوصا پس از زله‌های ویرانگر دهه شصت و خرابی بسیار آن و تک شغلی بودن اغلب مردم آنجا (قالیبافی) و وخامت وضعیت بازار قالیبافی. از لحاظ امنیتی هم منطقه چند سالی از طرف قاچاقچیان مواد مخدر ناامن شده بود. خلاصه! نوبت تقسیم طلاب شد. یکی از رفقا که محل تبلیغیش مشخص شده بود، آماده رفتن شد. بانی آن منطقه با الاغ به دنبال خود آمده بود!☺️ امام جمعه به بانی گفت: شما بروید ما حاج آقا را با ماشین جهاد می‌فرستیم. منطقه تبلیغی ما مشخص شد. یک منطقه استراتژیک برای قاچاقچیان! که مواد مخدر از آنجا برای کل منطقه تقسیم میشد. با امام جمعه بیست دقیقه‌ای جلسه توجیهی دو نفره داشتم و وضعیت منطقه را برایم تشریح کرد، یک تشریح جامع و معرکه که حکایت از اشراف مویرگی امام‌جمعه بر شهرها و روستاهای تابعه شهرستان داشت. منطقه‌ای دارای سه‌دستگی! (به قول یکی از دوستان: به برکت جمهوری اسلامی، امروزه در اغلب روستاها چند دستگی به وجود آمده است. قبل از انقلاب، کسی جرأت نداشت روی حرف خوانین معلوم‌الحال حرف بزنه؛ خصوصا که خوانین این منطقه از شیخی‌ها*** بودند) با یک میانسال که سالها از یکی از شهرها بدون اطلاع و هماهنگی با امام جمعه، از سوی یکی از اطراف سه‌دستگی آورده می‌شد و حواشی ناگواری هم درست شده بود. القصه! با ماشین جهاد به همراه سه مبلغ دیگر به سوی روستاهای محل تبلیغ رفتیم. طلبه اول در روستای تبلیغی خود پیاده شد. نوبت روستای ما رسید و ما درب خانه بانی رفتیم. بانی کلیه‌اش را عمل کرده بود و حال مساعد و شرایط میزبانی را نداشت. ناامید به سوی روستای بعدی رفتیم که از قضا آنجا هم بانی نبود. بنا شد به دفتر امام جمعه برگردیم تا تعیین تکلیف شویم. در راه بازگشت، نزدیک غروب، از روستای محل تبلیغ، که رد می‌شدیم به یکی از اهالی شاخص آنجا برخوردیم و توقف کردیم. ماجرا را راننده اهل آن منطقه برای او شرح داد. اون فرد با خوشحالی زاید الوصفی با آغوش باز از ما استقبال کرد و من در این روستا پیاده شدم و به دنبال سرنوشت تبلیغی خود رفتیم. همه اهالی خونه از کوچک و بزرگ به استقبالمان آمدند و با سلام و صلوات ما را به خانه‌شان بردند. منزلی با دامداری در گوشه‌ای از آن با تبعاتش!، دستشویی، گلاب به رویتان، چسبیده به طویله حیوانات بود. دستگاه کوچکی شبیه ماشین لباس‌شویی در گوشه دیگر برای مسکه‌گیری و به اصطلاح دوغ‌زنی (مشک مدرن)، و داربستی که برزنتی بر روی آن انداخته شده بود و حمام اهل خانه بود! یک اتاق خیلی تر و تمیز هم در گوشه‌ای از حیاط وسیع آن بود که اتاق حاج آقای تازه‌وارد بود. در اتاق عکس بزرگی بر دیوار از جوان تازه درگذشته این خانواده با یک داستان تلخ، نصب شده بود. جوانی که جان خود را برای وساطت بین دو طرف دعوا با ضربه چاقویی در قلبش، از دست داده بود اولین توصیه صاحب‌خانه این بود که حاج آقا! شب‌ها درب اتاقتان را قفل کنید و حتی‌الامکان تا صبح از اتاق خارج نشوید و کفش‌هایتان را هم بیرون اتاق نگذارید که شبها شغال آن‌ها را می‌بره چون خیلی #چرم دوست داره!

ادامه مطلب


✨﷽✨

و أما بنعمة ربک فحدث (از نعمت پروردگارت سخن بگو!)
سلام علیکم.طاعات و عبادات شما در ماه مبارک رمضان قبول درگاه الهی باشد.  
مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی در خطبه‌های نماز جمعه تاریخ ساز تهران در تاریخ 18 بهمن 98  آیه شریفه پنجم سوره مبارک ابراهیم با این فراز وَذَکِّرْهُمْ بـ أَیَّامِ اللَّهِ» (ای ابراهیم! روزهای خدا را به مردم یادآوری کن)را تلاوت فرمودند و محور فرمایشات خود قرار دادند به ذهنم آمد که جدای از ایام الله امت‌ها که به نوبه خودش تاریخ‌ساز و عبرت‌آموز است ولی برای هر کدام از انسان‌ها هم ایام الله‌ فراوانی در زندگی‌ شخصی روزمره‌شان وجود دارد که اگر در آنها درنگی شود و همیشه جلوی چشمان باشد یادآوری آنها خیلی می‌تواند آثار و برکات به همراه داشته باشد، البته به شرط صَبّار و شَکور بودن، صبری زیاد بسان صبر حضرت ایوب‌ و شُکری فراوان بسان شکر حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیهما السلام) ‌. روزهایی که سهم خدا در آنها خیلی پُر رنگ بوده و قضیه‌ای خدایی اتفاق افتاده است. حداقل فایده این کار این است که اگر روزی در زندگی انرژی‌مان افتاد! و دچار بی‌انگیزگی و روزمرگی شدیم با مرور و یادآوری این روزها خودمان را پیدا می‌کنیم و انرژی می‌گیریم. 
قصد دارم به توفیق و مدد الهی برخی از رویدادهای خاص و ویژه که در زندگی شهروندی، طلبگی، تبلیغی‌، معلمی و مترجمی برایم رخ داده و خاطره‌ای ماندگار شده است را از سال‌های دور و نزدیک، برای خودم جمع‌آوری کنم، و از دریچه یوم الله به آنها نگاه کنم و آنها را با شما سروران گرامی و گرانقدر به اشتراک بگذارم. شاید نقل اینها برای برخی جالب و جذاب و مفید و راهگشا باشد . تا خدای حاکم بر قلبها چه تقدیر فرماید. ممنون همراهی و صبوری‌تان هستم.
میرزا میثم
سیزدهم رمضان المبارک 1441
پنجشنبه 18 اردیبهشت 99

https://eitaa.com/ayyamollah  آدرس شبکه اجتماعی ایتا

آدرس شبکه اجتماعی تلگرام    

https://t.me/ayyamollah1


✨﷽✨

با توجه به تجربیات متعدد، معتقدم که طلبه وقتی برای تبلیغ به منطقه‌ای فرستاده می‌شود باید نسبت به برنامه‌های فرهنگی آنجا #نظارت_استصوابی و با حق اِعمال نظرات، داشته باشد و #نظارت_استطلاعی کفایت نمی‌کند و بلکه مضر و مخرب است. در ماه مبارک رمضان، از روز اولی که وارد محل می‌شوم برای شب‌های قدر برنامه دارم , و برای آنها #یارگیری می‌کنم. قبل از شب‌های قدر با هیئت امنای مسجد و فعالین فرهنگی آن، برنامه‌ها را در جریان می‌گذارم و نسبت به تصویب آنها دغدغه دارم.  زمان جزء‌خوانی روزانه یکساعت قبل از نماز مغرب و عشاست. در شب‌های قدر جزء آن روز عصر خوانده نمی‌شود تا مردم استراحت کنند. نخستین برنامه شب قدر تلاوت دورهمی جزء آن روز است. رحل‌ها و قرآنها منظم و زیبا چیده می‌شوند تا در افراد حاضر در مسجد کشش ایجاد شود. با قرائت دسته‌جمعی سوره قدر برنامه‌ها را شروع می‌کنم. اولین برنامه توصیه به خواندن فرادای نماز شب قدر (7 قل هو الله) است که برای آمرزش پدر و مادر است. بعد 100 مرتبه ذکر شریف اللهم العن قتلة أمیر المومنین» را به صورت دسته‌جمعی می‌گیریم و در خلال برنامه‌ها صد مرتبه را کامل می‌کنیم. تذکر می‌دهم که مگه چند نفر حضرت را شهید کردند؟! معمولا از زیر بار نماز قضا خواندن در می‌روم و به خودشان می‌سپارم تا به عنوان یک فرهنگ نهادینه و مطالبه نشود! زیارت مخصوص سید الشهدا علیه‌السلام در شب‌های قدر (در مفاتیح هست) و نه زیارت عاشورا را می‌خوانم و معمولا با یک بیت شعر که همه بلدند و می‌توانندتکرار کنند و انس بگیرند زیارت را شروع می‌کنم: مثلا: بر مشامم می‌رسد/عالم همه قطره‌اند و ./ای اهل حرم./ در آخر توسل مختصر و نماز زیارت و آماده می‌شویم برای دعای جوشن کبیر که با مشارکت کسانی که #جوشن_خوان هستند و خوب و خوش‌لحن می‌خوانند 1001 صفت و اسم خدا را می‌خوانیم. به کسانی که فقط آن شب در مسجد پیدایشان شده است و در طول ماه در هیچ جلسه‌ای نبودند خیلی روی خوش نشان نمی‌دهم! سعی می‌کنم خودم از همه کمتر بخوانم! معمولا پنجاه بند که خوانده شد استراحت می‌دهند و پذیرایی می‌شوند. بعد از اتمام دعا، چند تا از اوصاف ناب خداوند در جوشن‌کبیر که مناسب جمع و روحیات مردم آن منطقه است را در حد دو سه دقیقه توضیح همگانی جذاب می‌دهم؛ مثلا: یا من ذکره حُلو: ای خدایی که یادش شیرین است (پس چرا برای ما تلخ است؟!)؛ یا جابر العظم الکسیر: ای خدایی که استخوان شکسته را جبران می‌کنی و . . بین برنامه‌ها فرصت‌های خلوت کردن بین خودشان و خدا را به آنها می‌دهم که خیلی مهم و سازنده است. به تناسب مناسبت‌ها و حال و هوای جلسات، خواندن دعای مجیر یا افتتاح یا کمیل به خودشان واگذار می‌شود. در حد پانزده دقیقه با مداحمان از قبل هماهنگ کرده‌ایم که سینه‌زنی کوتاهی داشته باشیم. آخرین برنامه هم یک صحبت کوتاه در مورد حقیقت شب قدر و تفسیر سوره قدر و اتفاقات آن و سپس #قرآن‌به‌سر که خیلی به مکه و مدینه و کربلا و شام و بین‌الحرمین و سامرا گریز نمی‌زنم و گاهی به یک بیت شعر معروف یا یک جمله بسنده می‌کنم؛ مثلا: مردم! دندان پیامبر را در جنگ احد شکستند ولی حضرت نفرینشان نکرد! یا ملاقات علی و فاطمه باشد تماشایی». در آخرِ الهی بالحجة» هم دو بیت از شعر سوک و معروف ابا صالح التماس دعا.» به صورت دسته جمعی که خیلی حال دلهامون را خوب و متفاوت میکنه و چند دعا و تمام. 
قالب کار همینه ولی محتواها مناسب‌سازی و متفاوت می‌شود.

#پی‌نوشت:
فرق نظارت استصوابی با نظارت استطلاعی، همان فرق انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و خبرگان با انتخابات شوراهای شهر و روستاست!

از همه سروران عزیز امشب التماس دعا دارم. ❤️

https://eitaa.com/ayyamollah/40


✨﷽✨

گردن حاج آقا!

سمت راست من در تصویر یک پیرمرد معنوی و متدین 90 ساله اهل آن منطقه است که سالها به کرمان رفته بود و گهگاهی برای رسیدگی به زمین‌های کشاورزی خود به آنجا می‌آمد به قول خودش برای #آب_گرفتن. سمت چپ من هم مرد نازنین و با معرفت و داغ جوان دیده، صاحبخانه عزیز و خوش‌مشربمان است. خود این عکس داستانی دارد. آن روز به میمنت حضور حاج آقا، صاحبخانه‌مان یک بُز را زمین زد و سر برید و ظهر ناهار به ما یک #کباب_دیگی مشتی و با #دوغ_مَشکی ترش و معرکه با سبزی #کرفس_کوهی در آن داد. این پیرمرد هم ظهر آنجا بود و با یک لذت و ولع مثال‌زدنی #دم_بز را که اهل مأکولات میگویند خیلی خوشمزه و چرب است را در این سن میخورد. اون روز دو خاطره ناب از این پیرمرد در ذهنم ماندگار شد: 

#خاطره_اول: خانم ایشون که او هم پیر بود از کرمان زنگ زده بود و احوال پیرمرد را می‌پرسید و بدون اغراق عرض می‌کنم که پیرمرد اشک در چشمانش جمع شده بود و به خانمش میگفت: عزیزم میام! زودی میام! اینجا بود که من یاد روایت نبوی افتادم که: مومن هر چه ایمانش بالاتر می‌رود علاقه‌اش نسبت به خانواده‌اش بیشتر می‌شود».

#خاطره_دوم: هنگام گرفتن همین عکس بود که گفتم: حاجی! بیا یک عکس یادگاری با هم بگیریم. گفت: نه، حرومه! توی ماه محرم حرومه عکس بگیرند! (شاید زمینه‌های اعتقادی کهنی داشته باشد! خیلی سال پیش، عکسی از جمعی از علمای قدیم دیدم که یکی از آنها در عکس دست خودش را مقابل صورتش گرفته بود) گفتم: حاجی اشکال نداره بیا. گفت: پس، گناهش گردن حاج آقا❤️

https://eitaa.com/ayyamollah/37



در آن روز عید غدیر، جمعی از #خیّرین_مدرسه‌ساز میهمان حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی) بودند. یکی از ویژگی‌های کلامی کم‌نظیر ایشان، انتخاب کلمات #مسجّع و هنرمندی در انتخاب الفاظ قرآنی و مانور دادن بر روی آنها و اقتباس از فرازهای تاریخی و حدیثی و . دارند. در این جمع خیّرین، مطلبی که بعد از سالها هنوز در ذهنم مانده و تازه هست، این گفتارشان هست که خطاب به خیّرین فرمودند: شماها که دستی در #جیب کرده‌اید، دستی هم در #جَیب کنید. (اقتباس از آیه مرتبط با معجزه حضرت موسی علیه السلام که: أدخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء).» اشاره به اینکه شماها که دستی در جیب کرده‌اید و پول‌هایتان را خرج مدرسه‌سازی کردید، دستی در #گریبان به عنوان مرکز معنویت داشته باشید و مادیات و معنویات را با هم به پیش ببرید.
واقعا این فرمایش ایشان، عجیب بر جانم نشست و ماندگار شد.
یادم میاد که در یکی از نماز جمعه‌های قم ایشان در بحث طالبان و افغانستان که آن روزها مثل این روزها خیلی داغ بود، فرمودند: یک #ابولؤلؤ افغانی برای کشتن #ملاعمر کافیست دیگر نیازی نیست که ایران، مداخله کند!

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها